سایدا و کیان جون
دختر عزیزم سلام نفسکمیه چند روزی هست سرما خوردم و به خاطر همین نتونستم بیام و خاطراتت رو نویسم عزیزکم هفته پیش برای اولین بار رفتم خونه خاله فرزانه و کیان کوچولو خیلی خوش گذشت و تو و کیان کلی بازی کردید البته بعد از این که یه نیم ساعتی اولش همدیگر رو نگاه میکردید و بعد کیان یکی دو بار غریبی کرد و گریه افتاد و شما طبق معمول بهش نگاه میکردی وقتی خاله واستون سیب آورد تا شما کوچولوها بخورید کم کم یخ جفتتون آب شد و شروع به بازی کردید ولی خب چون عزیز دلم سرما خورده بودی و البته جاتم عوض شده بود زیاد سرحال نبودی خلاصه بعد از میوه نوبت شیرینی خامه ای بود که خوردن نازنین پسر خیلی دیدنی بود ببین چظور نگاهش میکنی مامانی ...
نویسنده :
مامان الهه و بابا حمید
10:00